سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و از سخنان آن حضرت است ، چون کسى از او پرسید : « رفتن ما به شام به قضا و قدر خدا بود ؟ » پس از گفتار دراز ، و این گزیده آن است : ] واى بر تو شاید قضاء لازم و قدر حتم را گمان کرده‏اى ، اگر چنین باشد پاداش و کیفر باطل بود ، و نوید و تهدید عاطل . خداى سبحان بندگان خود را امر فرمود و در آنچه بدان مأمورند داراى اختیارند ، و نهى نمود تا بترسند و دست باز دارند . آنچه تکلیف کرد آسان است نه دشوار و پاداش او بر کردار اندک ، بسیار . نافرمانیش نکنند از آنکه بر او چیرند ، و فرمانش نبرند از آن رو که ناگزیرند . پیامبران را به بازیچه نفرستاد ، و کتاب را براى بندگان بیهوده نازل نفرمود و آسمان‏ها و زمین و آنچه میان این دو است به باطل خلق ننمود . « این گمان کسانى است که کافر شدند . واى بر آنان که کافر شدند از آتش . » [نهج البلاغه]
دلنوشته های یک مادر

بازم سلام.

 محمدمهدی نازم توی روروک نشسته و داره طول و عرض سالن خونه رو طی میکنه. چقدر خوشحالم از اینکه شاهد این صحنه ها هستم. گاهی به سال پیش فکر میکنم. دوری از محمدصالحم و انتظار برای ورود عضو جدید خونه...

چقدر روحیاتم با دوسه سال پیش فرق کرده. بنظرم از لحاظ روحی باید آدم ضعیفی باشم. حقیقت اینه که بارداریهای متوالی جسمم رو هم ضعیف کرده.

از تابستون تا الآن باتوجه به تغییراتی که در مسایل زندگیمون پیش اومده، هنوز نتونستم با شرایط جدید مچ بشم. اومدن به شهر مقدس قم نقطه عطف زندگی ماست. اما مخالفتهای شدید خونواده هامون خ ناراحتم کرده. امیدوارم با عنایات ایمه _ س  _ اوضاع به بهترین نحو ممکن سر و سامون بگیره...

محمد مهدی گلمون حسابی بزرگ شده. حدود دو هفته دیگه بایستی بهش غذاهای کمکی بدم. چقدر شیرینه و لذت بخشه!

هفته های گذشته برای صله ارحام رفته بودیم. مامان و بابا و داییها و خاله ها و ... خلاصه همه از دیدنش خوشحال بودن. ضمنا از اینکه تپل مپل شده بود، تعجب کردن. آخه از موقعی که ندیده بودنش خ خ خوردنی تر شده بود. ضمنا ماه های 5 و 6 بچه ها حسابی جون میگیرن. اما موقع دندون در آوردن آب میشن. من دوست ندارم م م گلک لاغر بشه . نمیدونم چکار کنم...

چندروز پیش که برای چکاب برده بودمش پیش دکتر 9کیلو و 200 گرم وزنش بود. حدود دو هفته ای هست که شکمش زیاد کار میکنه. رنگ مدفوعش هم سبز و ‍ژله ایه. دکتر بهش «پلانتاژل» داد. مصرف کردم. اما هنوز بهتر نشده. پودر «سفیکسیم» هم داده و گفته اگر بهتر نشد بهش بدم. هنوز شروع نکردم.

مامانم اینا میگن میخواد دندونش در بیاد. نمیدونم چرا اینهمه از دندون در آوردنش واهمه دارم...

راستی عکسا مربوط به ژستایی از م م گلک که خاله زهرا عاشقه اوناس. میخواد قابشون بگیره!!

البته کیفیت نداره عکسا چون با موبایل گرفتم و بعدشم باز زوم کردم تا فقط خودشو جدا کنم.(منظورم اینه که جوجه هنوزم قشنگتر از عکساشه!!)

 

   

 

  

 

   

 

 

 

   

 

 

 

  



مامانی و محمدصالح و نازدونمون ::: سه شنبه 87/10/3::: ساعت 4:27 عصر


لیست کل یادداشت های این وبلاگ

>> بازدیدهای وبلاگ <<
بازدید امروز: 2
بازدید دیروز: 5
کل بازدید :141628

>> درباره خودم <<
دلنوشته های یک مادر
مامانی و محمدصالح و نازدونمون
مادری با فرزندان بهشتی اش محمد صالح و هانیه زهرا، با احساس،مهربان،سرشار از نشاط دوران کودکی

>> پیوندهای روزانه <<

>>فهرست موضوعی یادداشت ها<<

>>آرشیو شده ها<<

>>لوگوی وبلاگ من<<
دلنوشته های یک مادر

>>لوگوی دوستان<<


>>موسیقی وبلاگ<<

>>اشتراک در خبرنامه<<
 

>>طراح قالب<<